هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
من اینجام تا سکوت شما را به «داستان» تبدیل کنم.
این پادکست رو درست کردم تا بیشتر با دنیای تفکر طراحی آشنا بشیم.
سایت فقط یه کارت ویزیت شیک نیست. یه خونهست. جایی که مخاطب تو میاد تو، میشینه و احساس راحتی میکنه. من کمک میکنم این خونه رو طوری بسازیم که همهچیز سر جاش باشه، گرم باشه و حس خوبی به مهمونهات بده
تجربه کاربری یا UX یعنی «راحتی». یعنی کاربرت برای پیدا کردن یه چیز، فکر نکنه. گیج نشه. من کمک میکنم سایتت انقدر ساده و روان باشه که انگار داره با یه آدم واقعی حرف میزنه، نه با یه ماشین. این همون چیزیه که اعتماد میسازه
میدونم شروعش سخته. ترس از صدات، ترس از اینکه 'چی بگم'. من این راه رو رفتم. بهت یاد نمیدم چطور دکمه ضبط رو بزنی؛ کمکت میکنم «صدای» واقعی خودت، «لحن» داستانگوییت و «جسارتِ» شروع کردن رو پیدا کنی
چه پشت میکروفون باشی، چه توی یه جلسه کاری، همهچی به «ارتباط» برمیگرده. من به عنوان یه تسهیلگر، بهت یاد میدم چطور حرفت رو نه فقط «بگی»، بلکه طوری «منتقل» کنی که به دل مخاطبت بشینه و اثر واقعی بذاره


من باور ندارم که اعتماد از روی یک تکه کاغذ ساخته میشه. اعتماد واقعی، توی یک «گفتگوی» عمیق و «شنیدن» واقعی شکل میگیره.
من گواهینامههای پر زرق و برق به شما نشون نمیدم. در عوض، من چند «تعهد» واقعی به شما میدم:
تعهد به «شنیدن»: قبل از اینکه راهکاری بدم، عمیقاً به داستان شما گوش میدم.
تعهد به «شفافیت»: شما در تمام مراحل کار، دقیقاً میدونید چه اتفاقی داره میفته.
تعهد به «سادگی»: پیچیدهترین ایدهها رو به روانترین شکل ممکن تبدیل میکنم.
سرتیفیکیت واقعی من، لبخند رضایت شما در انتهای کاره.”





اینجا جایی بود که «ابزار» رو یاد گرفتم. روز و شب با کدها و ساختارها کلنجار میرفتم. اینجا بود که فهمیدم یه سایت فقط ظاهر قشنگ نیست؛ یه «ساختار» دقیق و منظمه که باید مثل ساعت کار کنه. «ایدیجی» به من «نظم» و «دقت» یه طراح حرفهای رو یاد داد."
کار من اینجا «گفتگو» بود. هر روز با صدها آدم تو شبکههای اجتماعی حرف میزدم. اینجا بود که یاد گرفتم آدما واقعاً دنبال چیان، چی خوشحالشون میکنه و چی اذیتشون میکنه. «منتا» برای من دانشگاه «مردمشناسی» بود. اینجا یاد گرفتم چطور محتوایی بسازم که صاف به دل آدما بشینه."
اینجا نقطهی تلاقی دو دنیای من بود. جایی که هم «مدیر رسانه» بودم و کارم شنیدن صدای آدمها و ساختن قصه برای سازمان بود، و هم «طراح وب» بودم و باید برای اون قصهها یه خونهی محکم و زیبا میساختم. «نشا» به من یاد داد که یه سایت خوب، بهترین رسانه برای یه کسبوکاره.
من پیمانم. یه تسهیلگر که کارش رو با «آدمها» و «گفتگو» شروع کرد. تو این مسیر فهمیدم ایدههای بزرگ برای شنیده شدن، اول به یه «صدای» رسا (مثل پادکست) و بعد به یه «خونهی» امن آنلاین (مثل وبسایت) احتیاج دارن.
امروز، کار من ترکیب این سه تاست: من به ایدهی شما «گوش» میدم، بهش «صدا» میدم و براش «خونه» میسازم